آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

عشق خوب است، لاغرم کرده!

عشق خوب است! لاغرم کرده

گاه حتی کمی خرم کرده


کت و شلوار را درآورده

چادری گل‌گلی سرم کرده


یوتیوب، اینستا، گوگل، واتساپ...

آدمی جستجوگرم کرده!


زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

درد عشقی که... پنچرم کرده 


بعد یک عمر شعرهای سیاه 

رنگ قاطی دفترم کرده


من کجا شعر طنز می‌گفتم؟ 

هرچه کرده‌ست، دلبرم کرده! 


من، زنی مستقل و جدی را

بی‌هوا و سبک‌سرم کرده


از زمینم جدا نموده و بعد

راهی دب اکبرم کرده


گرچه من یک برابری‌خواهم!

یک‌کمی عشق شوهرم کرده


بی‌تفاوت به عقد اسلامی...

صبح، راهی محضرم کرده


فروردین ۱۴۰۱ 

مترو

روزی از روزگار، در مترو

وسط کار و بار در مترو 

مثل ابر بهار در مترو،

دختری زار زار در مترو...


وقت، وقت شلوغی متروست

عصر، یک ربع مانده به گریه 

مترو بوی جنازه‌ی مانده

مثل اینکه خورانده به گریه


مردم خسته لای در ماندند

گریه‌‌ام توی گوش‌تر می‌رفت 

دست‌ها می‌فروختند مرا

 منِ ارزان فروش‌‌تر می‌رفت


دست‌ها می‌فروختند مرا:

"هر کسی خواسته، بیاورمش

اصل، در بسته‌بندی کامل

پاک، آراسته...، بیاورمش؟"


هر کسی یک حقیقت تنهاست

یک نفر کاش با حقایق من...

هرچه آزار داده‌ام خود را

هیچ‌کس تابه‌حال، عاشق من...


-وسط صحنه‌سازی کلمات-

شعر باید خودش بیاید، نه؟

لای وبلاگ‌های قافیه‌یاب

هی نباید که کش بیاید، نه؟


آخرش هیچ‌چی نخواهد شد

دختری زار زار در مترو...

تا رسیدن به مقصد بعدی

مثل ابر بهار در مترو...


مرداد ۱۴۰۰

مبتذل

مردها از شکار برگشتن

لاشه‌ی خرس پیر بو میداد

می‌دونی؟ بوی بد که نه، بوی خوب

لاشه‌هه بی‌نظیر بو میداد


البته فک کنم نمی‌فهمی

شما گوشت شکار خورده‌ی اصن؟

تا حالا توی غار مردا رو

قبل کشف عدد، شمرده‌ی اصن؟


مردا گاهی زیاد و کم می‌شدن

ولی آمارشون توی مشتم...

روی دیوار غار خط کشیدم

عددا رو با جای انگشتم


شاید اصلا بگی دروغ می‌گه

ولی مادرحساب من بودم

اون‌که نقاشیاشو چاپ کردن

تو هزار تا کتاب، من بودم

**


وقتی داشتیم شکارو میخوردیم،

 گّف منم چن‌تایی نواده می‌خوام!

تو یه کم از زنونگی دوری!

من زن غاردار ساده می‌خوام!


گف نگا کن به جامعه‌ت گاهی!

ما نئاندرتالیم، یادت نیس؟

هنوزم واژه اِخترا نشده

این که فک می‌کنی، زیادت نیس؟


اون‌ روزا البته سیگار نبود

ولی اون یک کمی معاصر شد

یه سیگار از تو خشتکش درآورد

کوله‌شو بست و یکهو شاعر شد:


"می‌روم دست از تو بردارم

می‌روم پای از تو پس بکشم

میروم تا کمی قدم بزنم

میروم تا کمی نفس بکشم"


زل زدم به سیگار خاموشش:

"دل کی رو میخوای کباب کنی؟"

آتیشو کشف کردم و گفتم:

"می‌تونی راتو انتخاب کنی"



پ.ن: 

بذا یک ذره بی‌ادب باشم

تف تو روی قصیده و غزلت

چن هزار آدمو یه‌جا کشتن

بشین‌ (ح)ال کن با شعر مبتذلت

زنده باد این جنازه‌ای که منم

با همین دردِ توی پیرهنم
پیرهن نه، که پاره‌ی کفنم
با همین ردّ تازیانه‌ی خیس
روی پا، روی دست، روی تنم
با همین بوی خون و اشک و عرق
لاشه‌ی سگ که داخلِ دهنم...


...هی به گوشی نگاه می‌کنم و
زنده باد این جنازه‌ای که منم

لست سین اِ لانگ تایم اگو

با معده‌ی خالی، نباید قرص‌هایم را ...

می‌لنگد و می‌آورد مردی غذایم را 


دکتر صدایش از اتاق سبز می‌آید:

"از بهترین جاهای دنیا دکترایم را ..."


اینجا سفید است و سفید است و سفی... انگار

یک خرس قطبی خواب دیده ماجرایم را 


جن عزیزم زیر گوشم شعر میخواند:

"جز تو نباید هیچ‌کس روزی صدایم را ..."


میبوسمش با گریه و آرام می‌گویم:

"هرگز به جز تو هیچ‌کس، شب‌ها هوایم را ..."


سرد است و جن کوچکم گرماش کافی نیست

مرداد ماه است و پتو اصلا اضافی نیست


دور خودم می‌پیچم از سرما پتویم را

با بغض پنهان می‌کنم در ...، آرزویم را


من راضی‌ام از چشم‌های سرخ جنی که...

من راضی‌ام از قرص‌های مطمئنی که ...


از درد مطبوعی که زیر پیرهن دارم

از زخم داغ و تازه‌ای که بر بدن دارم


من راضی‌ام از خواب‌های تلخ کوتاهم

من راضی‌ام از زندگی، دیگر چه می‌خواهم؟


من دوست دارم رد خون روی پتویم را

من دوست دارم، دوست دارم، دوست...، بویم را


#

وقت رمان خواندن سر زنگ ریاضی بود

و بی‌نهایت می‌شد از هر چیز راضی بود