آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

تناسخ

نزدیک من نشسته ای و محو چایی ات

من محو دوردست ترین آشنایی ات : 

 

یادم نمی رود که تو فرعون بوده ای،

من  "خواهر " تو ، سوگلی آسیایی ات 

 

من را که پیشکش به تو آورده بوده اند 

فرماندهان خبره ی کشورگشایی ات... 

  

فرعون عینکی کت چرم پوش من!

یادت نرفته است که تاج طلایی ات؟ 

 

یادت نرفته است که در کوچه های شهر

پیچیده بود زمزمه های خدایی ات؟ 

 

مصری! ببین چقدر شباهت میان توست

با عکس شصت سالگی مومیایی ات ! 

 

نفرین معبد تو، خودت را طلسم کرد

در مرکز قلمرو جغرافیایی ات 

 

در بند بوده ای تو سی و چند قرن در 

تابوت قیمتی و حفاظ طلایی ات 

 

وا کرده اند قبر تو را بیست سال پیش

حالا گذشته بیست بهار از رهایی ات 

 

...حالا تو بیست ساله ای و رو به روی من

مشغول چای خوردن و بی اعتنایی ات 

 

من خیره می شوم به تو و توی چشم هات 

حل می شوم، شبیه شکر توی چایی ات 

 

...

این سال ها ، بدون تو خوشبخت بوده ام،

خوشبخت تر نمی شوم از آشنایی ات !

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا پایون چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:45 ق.ظ

خیییییلی خوب بود این... خییییلی... واقعا عالیه... واااندررررفول...

خییییلی ممنون ! خییییلی لطف دارید !

رویا یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:46 ب.ظ

Wow!!!!
خیلی قشنگ بود بتول ! واقعا دلنشین و گیرا بود ..
خیلی دوسسسسسسششش داشششششتم !!!!
این شعرو دادی به مسابقه ؟!

خیلی ممنون عزیزم...... خیلی لطف داری رویا جون
آره، اینم داده بودم

آفاق یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:53 ب.ظ

شعراتو که میخونم یه چیزی درونم به جوش میاد...میرم تو هوای شعر و شاعری...خیلی باهاشون ارتباط برقرار کردم...شعراتم مثه خودت خون گرمند

مرسی دوست قدیمی خودم... خیلی لطف داری به من!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد