آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

هر روز ، با خیال تو !

این روزها ، بدون تو دلگیر می شوم  

دلگیر نه ، که بی تو زمینگیر می شوم    

  

 از دیدن ِ غمی که نشانم نمی دهی  

در چشم های فهوه ای ات ، سیر می شوم   

 

 در گیر و دار زندگی بی بهانه ام ،   

هر روز ، با خیال تو درگیر می شوم !  

 

... باید بدون بودن تو ، عمر بگذرد 

عمری که در صرافت ِ  آن ، پیر می شوم  

  

کینه از ماه !

من امشب غصه ای دلخواه دارم 

و شاید قصه ای در راه دارم .... 

 

نه فکر توبه و ترک گناهم 

نه امیدی به شاهنشاه دارم 

 

اگرچه لحظه هایی شادم اما  

غمی هم گاه و هم بیگاه دارم  

 

من اینجا از تمام دار دنیا  

گمانم سایه ای همراه دارم  

 

سخن هایم همه تکراری اند و  

به جای حرف ‌‌ بر لب آه دارم 

 

من از گیسوی تو دشتی پر از شب ...

میانش جاده ای از کاه دارم 

 

دلم می خواست امشب تیره تر بود 

که در دل کینه ای از ماه دارم .. 

 

چه گفتم ؟ کینه در دل ؟! طنز تلخی است... 

مگر من هم دلی همراه دارم ..؟!  

  

 

 

پی نوشت :  

 

بر آن بودم که شاعر گردم اما ......... 

ولش کن ! درس و دانشگاه دارم !!! 

 

 

 اول شهریور ۱۳۹۰

به نام خدا ...

من همین روزها دلم باید  

فکر یک آشیان تازه شود ...