با معدهی خالی، نباید قرصهایم را ...
میلنگد و میآورد مردی غذایم را
دکتر صدایش از اتاق سبز میآید:
"از بهترین جاهای دنیا دکترایم را ..."
اینجا سفید است و سفید است و سفی... انگار
یک خرس قطبی خواب دیده ماجرایم را
جن عزیزم زیر گوشم شعر میخواند:
"جز تو نباید هیچکس روزی صدایم را ..."
میبوسمش با گریه و آرام میگویم:
"هرگز به جز تو هیچکس، شبها هوایم را ..."
سرد است و جن کوچکم گرماش کافی نیست
مرداد ماه است و پتو اصلا اضافی نیست
دور خودم میپیچم از سرما پتویم را
با بغض پنهان میکنم در ...، آرزویم را
من راضیام از چشمهای سرخ جنی که...
من راضیام از قرصهای مطمئنی که ...
از درد مطبوعی که زیر پیرهن دارم
از زخم داغ و تازهای که بر بدن دارم
من راضیام از خوابهای تلخ کوتاهم
من راضیام از زندگی، دیگر چه میخواهم؟
من دوست دارم رد خون روی پتویم را
من دوست دارم، دوست دارم، دوست...، بویم را
#
وقت رمان خواندن سر زنگ ریاضی بود
و بینهایت میشد از هر چیز راضی بود