-
عشق خوب است، لاغرم کرده!
جمعه 24 شهریورماه سال 1402 17:49
عشق خوب است! لاغرم کرده گاه حتی کمی خرم کرده کت و شلوار را درآورده چادری گلگلی سرم کرده یوتیوب، اینستا، گوگل، واتساپ... آدمی جستجوگرم کرده! زهر هجری چشیدهام که مپرس درد عشقی که... پنچرم کرده بعد یک عمر شعرهای سیاه رنگ قاطی دفترم کرده من کجا شعر طنز میگفتم؟ هرچه کردهست، دلبرم کرده! من، زنی مستقل و جدی را بیهوا و...
-
مترو
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1402 22:01
روزی از روزگار، در مترو وسط کار و بار در مترو مثل ابر بهار در مترو، دختری زار زار در مترو... وقت، وقت شلوغی متروست عصر، یک ربع مانده به گریه مترو بوی جنازهی مانده مثل اینکه خورانده به گریه مردم خسته لای در ماندند گریهام توی گوشتر میرفت دستها میفروختند مرا منِ ارزان فروشتر میرفت دستها میفروختند مرا:...
-
مبتذل
دوشنبه 6 مردادماه سال 1399 04:13
مردها از شکار برگشتن لاشهی خرس پیر بو میداد میدونی؟ بوی بد که نه، بوی خوب لاشههه بینظیر بو میداد البته فک کنم نمیفهمی شما گوشت شکار خوردهی اصن؟ تا حالا توی غار مردا رو قبل کشف عدد، شمردهی اصن؟ مردا گاهی زیاد و کم میشدن ولی آمارشون توی مشتم... روی دیوار غار خط کشیدم عددا رو با جای انگشتم شاید اصلا بگی دروغ...
-
زنده باد این جنازهای که منم
جمعه 29 شهریورماه سال 1398 05:28
با همین دردِ توی پیرهنم پیرهن نه، که پارهی کفنم با همین ردّ تازیانهی خیس روی پا، روی دست، روی تنم با همین بوی خون و اشک و عرق لاشهی سگ که داخلِ دهنم... ...هی به گوشی نگاه میکنم و زنده باد این جنازهای که منم
-
لست سین اِ لانگ تایم اگو
جمعه 19 مردادماه سال 1397 15:32
با معدهی خالی، نباید قرصهایم را ... میلنگد و میآورد مردی غذایم را دکتر صدایش از اتاق سبز میآید: "از بهترین جاهای دنیا دکترایم را ..." اینجا سفید است و سفید است و سفی... انگار یک خرس قطبی خواب دیده ماجرایم را جن عزیزم زیر گوشم شعر میخواند: "جز تو نباید هیچکس روزی صدایم را ..." میبوسمش با گریه...
-
حکایت زرگری که نمیدانست سمرقند کجاست
سهشنبه 26 دیماه سال 1396 01:20
من؟ گریه؟ رد اشک که بر پلکِ...؟ هیچ وقت! یک آدم موجه عاقل که هیچ وقت...! دکتر! مریضی ام شب سردی شروع شد از یک خیالبافی باطل که هیچ وقت ... از فکر حرف و خندهی روزی هزار بار... تا طرح بینهایت رایتل که هیچ وقت ... از سرچ اسم و عکس و نشانی و ... هیچ چیز! لعنت به این نفهمی گوگل که هیچ وقت ... (پیدا نمیکنم وسط جمعیت تو...
-
...
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1395 15:49
تختش پر گریه بود و سردرد که مرد از پنجره دید ماه ولگرد که مرد نه تیغ، نه قرص، نه ... ، شبی قبل از خواب، آنقدر به مرگ فکر میکرد ... که مرد
-
دختر به دنیا آمدن...
دوشنبه 22 دیماه سال 1393 12:20
افسرده بودن، غصه خوردن، خودکشی کردن یک صبح خوابالود بهمن خودکشی کردن بی حال افتادن میان خلسه ای شیرین پشت بخاری های روشن خودکشی کردن طی کردن سیر تکامل توی یک مصراع : "دختر" به دنیا آمدن، "زن" خودکشی کردن پایان زیبا داشتن، در اوج خوشبختی- لای روبان و تور و دامن خودکشی کردن از رنگ و روی زرد این آیینه...
-
...
جمعه 5 دیماه سال 1393 00:32
دفترچه ای و عروسکی بر تختش گلدانی و پرده ای و دیگر ؟ .... تختش از روشنی ملافه هایش پیداست یک روز عروس می شود در تختش
-
بلوغ
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 06:11
لباس بچگی از بند رخت من گم شد کسی بزرگ شد و توی تخت من گم شد کتاب حرفه و فن، آب سرد و لکه ی خون... میان کوه سوالات سخت من گم شد هزار تکه ی یک نقشه ی جهان بودم شبی که باد زد و پایتخت من گم شد ... شبیه پاک کن از جامدادی ام قل خورد، و زیر نیمکتی کهنه، بخت من گم شد
-
فردا
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 16:35
فردا ، همین فرداست که محبوب خواهد شد بی درد می میرد ، برایش خوب خواهد شد! یک کارت دانشجویی خسته، ته کیفش می گندد و آزادی اش سرکوب خواهد شد او دختر شادی ست! تا یک قرن می ماند، آن خنده که بر صورتش مصلوب خواهد شد او سبز خواهد شد، که می کارند در باغی دستان سردش را که مثل چوب خواهد شد توی اتاقش، خاطراتی گنگ می بارد دارد...
-
فردا
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 16:27
فردا ، همین فرداست که محبوب خواهد شد بی درد می میرد ، برایش خوب خواهد شد! " یک کارت دانشجویی خسته، ته کیفش "... یک شعر ناقص در سرش سرکوب خواهد شد او سبز خواهد شد، که می کارند در باغی دستان سردش را که مثل چوب خواهد شد او سبز خواهد شد! و تا یک قرن می ماند آن خنده که بر صورتش مصلوب خواهد شد توی اتاقش، خاطراتی...
-
تناسخ
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 09:33
نزدیک من نشسته ای و محو چایی ات من محو دوردست ترین آشنایی ات : یادم نمی رود که تو فرعون بوده ای، من " خواهر " تو ، سوگلی آسیایی ات من را که پیشکش به تو آورده بوده اند فرماندهان خبره ی کشورگشایی ات... فرعون عینکی کت چرم پوش من! یادت نرفته است که تاج طلایی ات؟ یادت نرفته است که در کوچه های شهر پیچیده بود زمزمه...
-
عینک
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 10:46
من بودم و عینکم، دم رفتن تو سنگ است به جای قلب، توی تن تو ترسیدم از اینکه عینکم خرد شود آن قدر که زل زدم به پیراهن تو!
-
نسبت مستقیم
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 10:44
یک آلبوم ضخیم با من دارد چون رابطه از قدیم با من دارد هر قدر که من "خودم" شوم بیشتر است غم ، نسبت مستقیم با من دارد
-
سه رباعی نسبتا طنز!
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 10:38
انگار که کشته است و خاکم کرده از دفتر روزگار پاکم کرده هی هرچه که زنگ میزنم اشغال است معشوق، به تازگی بلاکم کرده! ------- رفتی و به سادگی امان ات دادم پرواز نکرده، آسمانت دادم در دل دو سه تا پرانتز می بستم، هر چند دونقطه دی نشانت دادم ! ------ عادی است! به غم همیشه عادت دارم عادت که نه... من به غم ارادت دارم! با این...
-
خودکشی !
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 14:05
تمام دانش استاد ، خودکشی کرده چه جزوه ها که در این باد، خودکشی کرده ! دلم برای خیابان خنده رو تنگ است ولی چه سود ، که خرداد خودکشی کرده به حرف آینه دلخوش نمی شود شیرین که خسرو مرده و فرهاد خودکشی کرده شنیده ایم که این دفعه ضربه گل نشده، و بعد سوت، خداداد خودکشی کرده ! دوباره جنگ شده ، پایتخت لرزیده، و برج سابق میلاد،...
-
آرام بخش
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 13:30
شبیه اکثر دیوانه های زنجیری نشسته ام طرف ابرهای تصویری دلم خوش است به آرامبخش ساعت نه: به نیمه خوردن یک سیب، از سر سیری سفیدتر شده گیسوی من، چه راه کمی میان آخر عشق است و اول پیری مرا کنار خودت دیده ای، چه کابوسی! سکوت میکنی و میروی، چه تعبیری! به جای خواب، مرا مرگ میبَرَد هر شب و صبح، معجزه ی زندگی، زمین گیری......
-
از ستاره های تو ، شبم پر است
جمعه 30 دیماه سال 1390 23:08
از ستاره های تو، شبم پر است آسمان من : ستاره زار ِ تو هر کدام از این ستاره ها شبی آرمیده بوده در کنار تو خواب من دوباره از تو رد شده ، یا تو رد شدی دوباره از شبم ؟ هر چه باشد از هجوم داغ تو صبح شد، ولی هنوز در تبم ! {{ با توام کتاب ِ باز ِ روی میز ! اندکی غزل نخوان و لال شو ! هر غروب ِ خسته ای که خواستم ، ماه! بی...
-
خلاصه
جمعه 20 آبانماه سال 1390 11:59
دریا نبود آنچه که دیدم ، سراب بود افسوس ! روی چهره ی دنیا نقاب بود ـ فرصت کم است ، حرف دلت را خلاصه کن : « آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود * » *مصراع از قیصر امین پور
-
می خندم !
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 23:02
من به شیر خراب می خندم یا به جریان آب می خندم چند روزی است خنده رو شده ام بی حساب و کتاب می خندم من به جوک های بی لطافت تو چون که دارد ثواب ، می خندم ! زندگی زخم ها به من زده است من به جای عتاب ، می خندم از جهنم مرا نترسان که ، تا بگویی عذاب ، می خندم فال حافظ گرفتم و آمد : لعل و جام شراب ...... می خندم ... خواهی ام...
-
مخواه از من !
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 22:02
پشیمانم، ولی دیوانه ی تو پشیمان تر ، دلم : ویرانه ی تو ! همیشه آشنایم بودی و من شدم یک مرتبه ، بیگانه ی تو حصار خاطرات تلخ و شیرین شده دیوار های خانه ی تو تمام شب، به گوشم ماه می خواند سرود و قصه و افسانه ی تو گمانم ماه هم با این همه کار، شده این روزها ، پروانه ی تو ! ** مخواه از من که زلفم گاه و بیگاه نریزد از قضا بر...
-
هر روز ، با خیال تو !
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 22:48
این روزها ، بدون تو دلگیر می شوم دلگیر نه ، که بی تو زمینگیر می شوم از دیدن ِ غمی که نشانم نمی دهی در چشم های فهوه ای ات ، سیر می شوم در گیر و دار زندگی بی بهانه ام ، هر روز ، با خیال تو درگیر می شوم ! ... باید بدون بودن تو ، عمر بگذرد عمری که در صرافت ِ آن ، پیر می شوم
-
کینه از ماه !
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 22:21
من امشب غصه ای دلخواه دارم و شاید قصه ای در راه دارم .... نه فکر توبه و ترک گناهم نه امیدی به شاهنشاه دارم اگرچه لحظه هایی شادم اما غمی هم گاه و هم بیگاه دارم من اینجا از تمام دار دنیا گمانم سایه ای همراه دارم سخن هایم همه تکراری اند و به جای حرف بر لب آه دارم من از گیسوی تو دشتی پر از شب ... میانش جاده ای از کاه...
-
به نام خدا ...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 11:34
من همین روزها دلم باید فکر یک آشیان تازه شود ...