دریا نبود آنچه که دیدم ، سراب بود
افسوس ! روی چهره ی دنیا نقاب بود
ـ فرصت کم است ، حرف دلت را خلاصه کن :
« آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود * »
*مصراع از قیصر امین پور
من به شیر خراب می خندم
یا به جریان آب می خندم
چند روزی است خنده رو شده ام
بی حساب و کتاب می خندم
من به جوک های بی لطافت تو
چون که دارد ثواب ، می خندم !
زندگی زخم ها به من زده است
من به جای عتاب ، می خندم
از جهنم مرا نترسان که ،
تا بگویی عذاب ، می خندم
فال حافظ گرفتم و آمد :
لعل و جام شراب ...... می خندم
... خواهی ام دید روزگاری که ،
دارم از توی قاب می خندم :
تو برای من اشک می ریزی
من به جای جواب ، می خندم ....
*********
ـ «بس کن این شعر بی سر و ته را ،
نصفه شب شد ، بخواب .... »
ـ ... می خندم !