آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

فردا

فردا ، همین فرداست که محبوب خواهد شد

بی درد می میرد ، برایش خوب خواهد شد!

 

یک کارت دانشجویی خسته، ته کیفش

می گندد و آزادی اش سرکوب خواهد شد


او دختر شادی ست! تا یک قرن می ماند،

آن خنده که بر صورتش مصلوب خواهد شد

 

او سبز خواهد شد، که می کارند در باغی

دستان سردش را که مثل چوب خواهد شد

 

 توی اتاقش، خاطراتی گنگ می بارد

دارد دوباره....، در سرش آشوب خواهد شد

 

سردردهایش را به هر دیوار می کوبد

آنقدر که دیوارها معیوب خواهد شد

 

...امشب کنار بسته های خالی قرصش،

آرام می خوابد ، و فردا .... خوب خواهد شد

فردا

فردا ، همین فرداست که محبوب خواهد شد

بی درد می میرد ، برایش خوب خواهد شد!

 

"یک کارت دانشجویی خسته، ته کیفش"...

یک شعر ناقص در سرش سرکوب خواهد شد

 

او سبز خواهد شد، که می کارند در باغی

دستان سردش را که مثل چوب خواهد شد

 

او سبز خواهد شد!  و تا یک قرن می ماند

آن خنده که بر صورتش مصلوب خواهد شد

 

توی اتاقش، خاطراتی گنگ می بارد

دارد دوباره....، در سرش آشوب خواهد شد

 

سردردهایش را به هر دیوار می کوبد

می‌جنگد اما عاقبت مغلوب خواهد شد

 

...امشب کنار بسته های خالی قرصش،

آرام می خوابد ، و فردا .... خوب خواهد شد

تناسخ

نزدیک من نشسته ای و محو چایی ات

من محو دوردست ترین آشنایی ات : 

 

یادم نمی رود که تو فرعون بوده ای،

من  "خواهر " تو ، سوگلی آسیایی ات 

 

من را که پیشکش به تو آورده بوده اند 

فرماندهان خبره ی کشورگشایی ات... 

  

فرعون عینکی کت چرم پوش من!

یادت نرفته است که تاج طلایی ات؟ 

 

یادت نرفته است که در کوچه های شهر

پیچیده بود زمزمه های خدایی ات؟ 

 

مصری! ببین چقدر شباهت میان توست

با عکس شصت سالگی مومیایی ات ! 

 

نفرین معبد تو، خودت را طلسم کرد

در مرکز قلمرو جغرافیایی ات 

 

در بند بوده ای تو سی و چند قرن در 

تابوت قیمتی و حفاظ طلایی ات 

 

وا کرده اند قبر تو را بیست سال پیش

حالا گذشته بیست بهار از رهایی ات 

 

...حالا تو بیست ساله ای و رو به روی من

مشغول چای خوردن و بی اعتنایی ات 

 

من خیره می شوم به تو و توی چشم هات 

حل می شوم، شبیه شکر توی چایی ات 

 

...

این سال ها ، بدون تو خوشبخت بوده ام،

خوشبخت تر نمی شوم از آشنایی ات !

عینک

من بودم و عینکم، دم رفتن تو 

سنگ است به جای قلب، توی تن تو 

ترسیدم از اینکه عینکم خرد شود 

آن قدر که زل زدم به پیراهن تو! 

 

نسبت مستقیم

یک آلبوم ضخیم با من دارد 

چون رابطه از قدیم با من دارد

هر قدر که من "خودم" شوم بیشتر است 

غم ، نسبت مستقیم با من دارد