انگار که کشته است و خاکم کرده
از دفتر روزگار پاکم کرده
هی هرچه که زنگ میزنم اشغال است
معشوق، به تازگی بلاکم کرده!
-------
رفتی و به سادگی امان ات دادم
پرواز نکرده، آسمانت دادم
در دل دو سه تا پرانتز می بستم،
هر چند دونقطه دی نشانت دادم !
------
عادی است! به غم همیشه عادت دارم
عادت که نه... من به غم ارادت دارم!
با این همه هر بار نگاهم بکنی
تنها به دونقطه دی شباهت دارم!
تمام دانش استاد ، خودکشی کرده
چه جزوه ها که در این باد، خودکشی کرده !
دلم برای خیابان خنده رو تنگ است
ولی چه سود ، که خرداد خودکشی کرده
به حرف آینه دلخوش نمی شود شیرین
که خسرو مرده و فرهاد خودکشی کرده
شنیده ایم که این دفعه ضربه گل نشده،
و بعد سوت، خداداد خودکشی کرده !
دوباره جنگ شده ، پایتخت لرزیده،
و برج سابق میلاد، خودکشی کرده
چه میهمانی شاهانه ای گرفته خدا
که مرغ و برّه به تعداد خودکشی کرده
***
و فکر می کنم امشب به تو خبر برسد :
بتول، دختره ی شاد ، خودکشی کرده
نشسته کنج اتاقش، به خود مچاله شده،
ز رنج یک مرض حاد ، خودکشی کرده
و صبح، پر شده از این خبر سراسر شهر :
« که یک جُعلّق معتاد ، خودکشی کرده !
شکست عشقی سختی به تازگی خورده!
و چون که جا زده داماد، خودکشی کرده!
دلش نیامده این مُرده را قصاص کند،
به جای او، خود جلاد خودکشی کرده!..... »
...و صبح، می شنوی از دهان شایعه ها...
و در گلوی تو فریاد ، خودکشی کرده...
شبیه اکثر دیوانه های زنجیری
نشسته ام طرف ابرهای تصویری
دلم خوش است به آرامبخش ساعت نه:
به نیمه خوردن یک سیب، از سر سیری
سفیدتر شده گیسوی من، چه راه کمی
میان آخر عشق است و اول پیری
مرا کنار خودت دیده ای، چه کابوسی!
سکوت میکنی و میروی، چه تعبیری!
به جای خواب، مرا مرگ میبَرَد هر شب
و صبح، معجزه ی زندگی، زمین گیری...
هوا که یکسره تاریک شد به من برگرد
تو هم شبیه منی، روزها نمی میری!
از ستاره های تو، شبم پر است
آسمان من : ستاره زار ِ تو
هر کدام از این ستاره ها شبی
آرمیده بوده در کنار تو
خواب من دوباره از تو رد شده ،
یا تو رد شدی دوباره از شبم ؟
هر چه باشد از هجوم داغ تو
صبح شد، ولی هنوز در تبم !
{{ با توام کتاب ِ باز ِ روی میز !
اندکی غزل نخوان و لال شو !
هر غروب ِ خسته ای که خواستم ،
ماه! بی مجادله هلال شو ! }}
... ماه ، هر چه هم که بدرتر شود،
هرگز از تو ماه تر نمی شود !
هیچ شام بی ستاره ای هم، آه
از دلت سیاه تر نمی شود
*
.... از ستاره های تو شبم پر است
از بهانه ها ولی سرم تهی
کاش می شد از تو ، از خیال تو
خانه ام تهی و بسترم تهی ...
دریا نبود آنچه که دیدم ، سراب بود
افسوس ! روی چهره ی دنیا نقاب بود
ـ فرصت کم است ، حرف دلت را خلاصه کن :
« آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود * »
*مصراع از قیصر امین پور