آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

آشیان تازه

من همین روزها دلم باید / فکر یک آشیان تازه شود ...

سه رباعی نسبتا طنز!

انگار که کشته است و خاکم کرده 

از دفتر روزگار پاکم کرده 

 هی هرچه که زنگ میزنم اشغال است 

معشوق، به تازگی بلاکم کرده!  

------- 

رفتی و به سادگی امان ات دادم 

پرواز نکرده، آسمانت دادم 

در دل دو سه تا پرانتز می بستم، 

هر چند دونقطه دی نشانت دادم !

 

 ------  

عادی است! به غم همیشه عادت دارم 

عادت که نه... من به غم ارادت دارم!

با این همه هر بار نگاهم بکنی 

تنها به دونقطه دی شباهت دارم! 

 

خودکشی !

تمام دانش استاد ، خودکشی کرده 

چه جزوه ها که در این باد، خودکشی کرده ! 

 

دلم برای خیابان خنده رو تنگ است 

ولی چه سود ، که خرداد خودکشی کرده 

 

به حرف آینه دلخوش نمی شود شیرین 

که خسرو مرده و فرهاد خودکشی کرده 

 

شنیده ایم که این دفعه ضربه گل نشده، 

و بعد سوت، خداداد خودکشی کرده ! 

 

دوباره جنگ شده ، پایتخت لرزیده، 

و برج سابق میلاد، خودکشی کرده 

 

چه میهمانی شاهانه ای گرفته خدا 

که مرغ و برّه به تعداد خودکشی کرده  

 

*** 

و فکر می کنم امشب به تو خبر برسد : 

بتول، دختره ی شاد ، خودکشی کرده 

 

نشسته کنج اتاقش، به خود مچاله شده، 

ز رنج یک مرض حاد ، خودکشی کرده 

 

و صبح، پر شده از این خبر سراسر شهر : 

« که یک جُعلّق معتاد ، خودکشی کرده ! 

 

شکست عشقی سختی به تازگی خورده! 

و چون که جا زده داماد، خودکشی کرده! 

 

دلش نیامده این مُرده را قصاص کند، 

به جای او، خود جلاد خودکشی کرده!..... »  

 

...و صبح، می شنوی از دهان شایعه ها... 

و در گلوی تو فریاد ، خودکشی کرده... 

آرام بخش

شبیه اکثر دیوانه های زنجیری

نشسته ام طرف ابرهای تصویری


دلم خوش است به آرامبخش ساعت نه:

به نیمه خوردن یک سیب، از سر سیری


سفیدتر شده گیسوی من، چه راه کمی

میان آخر عشق است و اول پیری


مرا کنار خودت دیده ای، چه کابوسی!

سکوت می‌کنی و می‌روی، چه تعبیری!


به جای خواب، مرا مرگ می‌بَرَد هر شب

و صبح، معجزه ی زندگی، زمین گیری...


هوا که یک‌سره تاریک شد به من برگرد

تو هم شبیه منی، روزها نمی میری!



از ستاره های تو ، شبم پر است

از ستاره های تو، شبم پر است 

آسمان من : ستاره زار  ِ  تو 

هر کدام از این ستاره ها شبی  

آرمیده بوده در کنار تو 

 

خواب من دوباره از تو رد شده ، 

یا تو رد شدی دوباره از شبم ؟ 

هر چه باشد از هجوم داغ تو  

صبح شد، ولی هنوز در تبم !  

 

{{ با توام کتاب ِ  باز  ِ   روی میز ! 

اندکی غزل نخوان و لال شو ! 

هر غروب  ِ خسته ای که خواستم ، 

ماه! بی مجادله هلال شو ! }} 

 

... ماه ، هر چه هم که بدرتر شود، 

هرگز از تو ماه تر نمی شود ! 

هیچ شام بی ستاره ای هم، آه 

از دلت سیاه تر نمی شود  

 

 *

.... از ستاره های تو شبم پر است  

 از بهانه ها ولی سرم تهی 

کاش می شد از تو ، از خیال تو 

خانه ام تهی و بسترم تهی ... 

 

خلاصه

دریا نبود آنچه که دیدم ، سراب بود 

افسوس ! روی چهره ی دنیا نقاب بود 

  

 

ـ فرصت کم است ، حرف دلت را خلاصه کن : 

« آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود * » 

 

 

 

 

 

*مصراع از قیصر امین پور